یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

خدا

پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا؟

21 روزگی

امروز مامانی تب و لرز شدید کرده بود و رفت زیر سرم دخترم امیدوارم تو ازم نگیری طاقت مریضیتو ندارم

اصــــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــــاً



http://s2.picofile.com/file/7780104294/DSC02246.jpg

19 روزگی

امروز هم دوباره رفتیم آزمایشگاه و بعدش دکتر

خدا رو شکر زردی شده بود 8.9 و دکتر هم گفت دیگه جای نگرانی نیست

 البته از حق نگذریم که با خوابیدن زیر مهتابی سفیدتر شدی با این که انگار می فهمیدی می ذاریمت زیر چراغ و سریع بیدار می شدی

 از بعد بیمارستان هم نمی ذاری روی چشمای نازت و بپوشونیم و مجبور بودیم اول بخوابونیمت بعد یواشکی روی چشماتو بپوشونیم

خیلی سخت بود ولی انگار دیگه تموم شد...


http://s2.picofile.com/file/7780106876/DSC02354.jpg

18 روزگی

امشب مامان جون مهمونی گرفت که التبه چنتا مناسبت داشت مهم ترینش ولیمه یاسمین بود مناسبت های دیگش برگشتن عمه از مکه و مهمونی دوره بود 

یاسمین باز هم تو مهمونی همش نا آرومی می کرد و شیر می خواست بنابراین بازم هیچی از مهمونی نفهمیدم!!!! 

نمیدونم چرا از اول مهمونی اینجوری میکنه ینی از وقتی اولین مهمون میاد تو ...... تا وقتی آخریش از در میره بیرون......


عوضش چند تا عکس مامانی ازت میذارم که قند تو دل همه آب کنه


http://s2.picofile.com/file/7780177525/20130525_112051.jpg


http://s1.picofile.com/file/7780108060/DSC02365.jpg


بزن قدش!

16 روزگی

این دفعه اول رفتیم آزمایشگاه زردی شده بود 10.8 و کمی پایین اومده بود بنابراین دیگه دکتر نرفتیم


http://s2.picofile.com/file/7780105157/DSC02302.jpg


هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورااااااااااااااااااااااااااااا...................

13 روزگی

بازم رفتیم دکتر آزمایشگاه و زردی 11 شده بود

 وااااای بازم رفته بالا خدایا چیکار کنیم....


 با این که دکتر گفت مهتابی فایده ای نداره ولی بابا رفت مهتابی فرابنفش گرفت و برات یه دستگاه فتوتراپی توی خونه درست کردیم شاید که زردیت بیاد پایین

12 روزگی

امشب همین طور که داشتی گریه میکیردی و بابا اومد بغلت کنه که آروم بشی نافت افتاد و راحت شدی دخترم


http://s1.picofile.com/file/7780105585/DSC02312.jpg

11 روزگی

برای چکاپ زردی باید مجددا می رفتیم بیمارستان

 بعد از 24 ساعتی که یاسمین فتو تراپی شد زردیش از 14.8 به 7.6 رسیده بود ولی هنوز پوستش زرد بود

وقتی دوباره آزمایش دادیم زردیش 10.7 شده بود همش خدا خدا میکردیم که دوباره بستریش نکنن آخه بالای 8 رو بستری میکنن

 دکتر خودش (دکتر یاریگر روش) اون روز نبود بیمارستان بنابراین بردیمش پیش یه دکتر دیگه (دکتر عرب حسینی) بیشتر به دلم نشست آخه دکتر قبلی خیلی توضیح نمیداد و به دختر کوچولوم یه قرصی داده بود که وقتی بهش میدادم بیحال میشد نه میخوابید نه شیر میخورد تازه مال صرع بود اما این دکتر گفت اصلا دارو لازم نیست یکی از 50 دلیل زردی با قرص خوب میشه بستری هم نمیخواد فقط باید تحت نظر باشه و 3 روز دیگه بیارینش مطبم اگه لازم بود دوباره آزمایش بده 

تازه گیره های نافم برید و دخترم راحت شد


http://s2.picofile.com/file/7780177204/20130505_161430.jpg

10 روزگی

حموم زایمون!!!!!



 امروز مامان جون و مامانی یاسمین و با ترس و لرز بردن حموم الته قبلا هم شسته بودنش ولی امروز درست رفت حموم 

 عصر هم یه مهمونی زنونه داشتیم که همه جمع بودن اما طفلک دخترم گیره هایی که به بند نافش وصل بود کشیده شده بودن و درد داشت و تمام طول مهمونی رو نا آرومی کرد. من که چیزی از مهمونی نفهمیدم ولی به همه خوش گذشته بود و غذاهایی هم از دیروز درست کرده بودیم همش تموم شد!!!!


http://s1.picofile.com/file/7780104515/DSC02285.jpg


 بعد که مهمونا رفتن لباسای راحت به یاسمین پوشوندیم و اونم راحت خوابید!


http://s2.picofile.com/file/7780104187/DSC02242.jpg


مامانی ببین از عروسک هات هم کوچیک تری...

عکس بابا و یاسی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

5 روزگی

شب ششم....


امشب همه دور هم بودیم عمه جون اینا هم اومدن ، عمو شایان هم اومد و مراسم شب ششم و اسم گذاری رو اجرا کردیم 

چون خیلی ها نام فاطمه رو پیشنهاد دادن و تولد حضرت فاطمه هم نزدیکه (4 روز دیگه) و این که همیشه خانم فاطمه رو الگوی خودت قرار بدی علی آقا تو گوش راستت اذان گفتن و نام فاطمه رو گذاشتن روت و چون نام یاسمین رو انتخاب کرده بودیم در گوش چپت هم اقامه گفتن و اسمت رو یاسمین گذاشتیم 

امیدوارم همیشه یاس خانم حضرت زهرا باشی یاسمینم


http://s2.picofile.com/file/7780103759/DSC02227.jpg

3 روزگی

مدت ها بین اسم مهتاب ( که انتخاب بابا بود) و هستی (که انتخاب مامان بود) سردرگم بودیم که کدوم بهتره و بیشتر دوست داریم تا این که کلا به این نتیجه رسیدیم که هیچ کدوم و نذاریم و اسم یاسمین که اولین اسم انتخابیمون تو دوران بارداری بود و گذاشتیم که هم مامان دوست داشته باشه هم بابا


 بعد از 2 روز خوشحالی و سرخوشی از حضور یاسمین امروز برای چکاپ به بیمارستان رفتیم تا آزمایش های غربالگری نوزادان رو انجام بدن متاسفانه زردی یاسمین کوچولو بالا بود (14.8)و دکتر گفت که باید بستری بشه و 24 ساعت فتوتراپی داشته باشه و ما همه شکه شده بودیم چون توقع موندن تو بیمارستان و نداشتیم


 خلاصه اون شب اولین شب تنهایی من و یاسمین بود و من با این که خیلی خسته شدم ولی از این که از عهده نیازهای دخترم بر اومدم خیلی خوشحال بودم البته سینم بد جور زخم شده و با مشقت زیادی بهش شیر میدم ولی باز هم خوشحالم


 یاسمین 4 روزه ما از اون جایی که فهمیده بود تو دستگاه چشمشو می بندیم با تلاش فراوان تونست چشم بندشو باز کنه



http://s2.picofile.com/file/7780176983/20130426_122511.jpg


http://s1.picofile.com/file/7780176448/20130426_061650.jpg


http://s2.picofile.com/file/7780175585/20130425_183353.jpg

عکس مامان و یاسی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فرزندم! چنین باش

 (وصیت امام علی علیه‌السلام به فرزندش امام حسن علیه‌السلام )
این، سفارش‌های پدری است که می‌رود؛
پدری که می‌داند لحظه‌ها می‌گذرند؛
می‌داند زندگی‌اش رو به پایان است؛
پدری تسلیم نظام روزگار و
از دنیا بیزار؛
ساکن خانه‌های گذشتگان که می‌داند نوبت اوست که خانه‌ها را بگذارد و برود.
این، سفارش‌های پدری است به فرزندش
و فرزندان، آرزوهای درازی دارند که به آنها نمی‌رسند؛
در راهی می‌روند که به نابودی می‌رسد.
فرزندان انسان، نشانه‌گاه تیر دردها،
اسیران روزگار،
تیررس رنج‌ها،
بندگان دنیا،
معامله‌گران هیچ و پوچ
و برنده‌های رقابت فنا و زوالند.
فرزندان انسان، در بند مرگ،
ناگزیر از رنج،
همدم اندوه،
آماج بلا،
شکست خورده شهوت
و جانشین مردگانند.
فرزندم!
این روزها که می‌بینم دنیا پشت کرده، روزگار سرکش از من می‌گریزد
و آخرت، نزدیک می‌شود.
از فکر و ذکر دیگران، رها شده‌ام.
به بیرون از خود، اعتنایی ندارم.
نگاهم از مردم، به درونم برگشته، به خود می‌اندیشم.
نزدیک شدن مرگ، از فکرها و خواهش‌ها هم مرا منصرف کرده
و حقیقت وجودم را عریان، پیش چشمم نهاده،
مرا مشغول اموری جدی کرده که شوخی برنمی‌دارند و
به حقایقی کشانده که عین واقعیتند.
فرزندم!
(این روزها از فکر دیگران بیرون آمده‌ام؛
ولی به تو فکر می‌کنم)
چون تو پاره وجود منی،
نه، بالاتر از این،
تو، خود منی،
رنجی به تو برسد، به من رسیده؛
اگر مرگ سراغت بیاید، سراغ من آمده؛
حال و احوال تو، حال و احوال من است و
به همین خاطر، این نامه را می‌نویسم.
می‌نویسم تا پشت و پناه تو باشد؛ چه من زنده بمانم و چه نمانم.
پسرم!
سفارشت می‌کنم از خدا پروا کن و
پیوسته به فرمان او باش
و با پیاپی به خاطر آوردنش، دلت را آباد کن و
به ریسمان او بیاویز.
کدام رشته، محکم‌تر از رشته بین تو و خداست
(اگر آن را بگیری)؟
دلت را زنده نگه‌دار؛ با یادآوری،
هوایش را بمیران؛ با پارسایی،
توانایش کن؛ با باور،
روشنایی‌اش ده؛ با اندیشه،
حقیرش کن؛ با فکر مرگ،
وادارش کن تا اقرار کند که دنیا رفتنی است؛
وادارش کن تا با چشم باز، ناگواری‌های دنیا را ببیند؛
وادارش کن واهمه کند از هیبت روزگار؛ از تغییر حال و احوال؛ از روزها و شب‌های تلخی که شاید در راه باشند.
داستان رفتگان را برایش بگو!
بگو بر سر آنها که پیش از او بودند، چه آمده!
دیار و یادگار رفتگان را نشان او بده!
بگو: "ببین چه‌ها کردند؛
از کجا کوچ کردند؛ کجا فرود آمدند و ماندنی شدند.
از کنار رفیقان، به دیار ناآشنایی رفتند و
همین امروز و فرداست که تو هم از آنها شوی".
فرزندم!
آخر راه را آباد کن.
آن دنیا را با این دنیا عوض نکن!
درباره آن‌چه نمی‌دانی، گفتگو نکن!
آن جا که لازم نیست حرفی بزنی، نزن!
اگر می‌ترسی در راهی گم شوی، همان اول راه، پا، پس بکش؛
چون در آستانه سرگردانی، باز‌ایستادن و تأمل، بهتر است از این که بگذاری حوادث هول‌ناک، تو را بر پشت خود بنشانند و هرجا ببرند.
به خوبی‌ها بخوان و اهل خوبی باش!
با دست و زبان، بدی را بران!
تمام سعی‌ات را بکن تا از اهل بدی، دور بمانی!
آن طور که شاید و باید، در راه خدا جهاد کن و نگذار تا ملامت هیچ ملامت‌گری، تو را نگه دارد،
در جست‌و‌‌جوی حقیقت، هر جا که هست، در اعماق سختی‌ها و در انبوه حوادث، غوطه‌ور شو
و پی فهم حقیقت دین باش!
خودت را عادت بده به صبوری و به تحمل ناگواری‌ها!
چه اخلاق خوبی است این صبوری و این شکیبایی در مسیر حق!
در همه احوال، وجودت را به خدایت بسپار!
پیش او باشی، پناهت امن است و نگهبانت قوی.
هرچه می‌خواهی، تنها از او بخواه
که دادن و ندادن، دست اوست.
مدام از او تقدیرهای خوب بخواه!
فرزندم، به این سفارش‌ها دقت کن و به این نامه، پشت نکن.

روز موعود.....

دوشنبه 92/2/2....


بالاخره یاسمین کوچولو به دنیا اومد و پرید تو بغل مامان و بابا


در تاریخ 39 هفته و 3 روز



http://s2.picofile.com/file/7780175157/20130422_205732.jpg



اینم عکس دخملی داغ داغ....





اینم مامان و بابا در روز موعود


http://s2.picofile.com/file/7780103652/DSC02213.jpg

خاطره تولد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.