یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

رویش دومین مرواریدت مبارک گل دخترم

بعد دو هفته که بد عنق بودی و از اون خنده های شیرینت خبری نبود امروز دومین دندانت هم نیش زد و به طور کاملا اتفاقی من اینو متوجه شدم فک نمیکردم به این زودیا دومین دندانت هم در بیاد


البته از یه چیزی ناراحت شدم چون احساس کردم اون یکی دندانت در اثر قطره اهن سیاه شده خدا کنه این طور نباشه و من فقط تصور کرده باشم


عکسم نمیذاری بندازم از دندونت ولی من تلاش خودمو میکنم

بالاخره عکستو انداختم


غذا هم اصلا نمیخوری رشدت خیلی کمه امیدوارم زودتر یاد بگیری و غذا بخوری تا توی بدنت پر بشه و ضعیف نمونی خب انسان به امید زندس دیگه

به راحتی میشینی

یاسمین شیطون مامان با اینکه هنوز تلاشی برای غلت زدن یا سینه خیز رفتن (که همه هم سنات میکنن) نمیکنی اما دیگه به راحتی و بدون کمک میشینی البته یکی دو بار ولو شدی و سرت خورده زمین و گریه هم کردی ولی تا افتادنی نباشه برخاستنی هم نیست الان دیگه به راحتی میشینی و طبل لاک پشتیتو میزنی و دیگه تو حالت خوابیده دووم نمیاری


مامان خرسی من و ندیدی؟


عه مامان ایناهاش

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

شش ماهه کوچک من سرباز امام زمان شوی انشاالله


من از این بالا همه جا را می بینم. من از این جا، همه آدم ها و اسب ها را می بینم. چقدر آدم! ... چقدر اسب! ... من از این بالا حتی رودخانه ای می بینم. چقدر آب! کاش کسی جرعه ای آب به من بدهد.... 
تاکنون پدر مرا روی دست هایش بلند نکرده بود؛ نمی دانم اکنون چرا این کار را کرده.... 
من از این بالا کسی را می بینم که تیری سه شعبه به کمان گذاشته و به سوی ما نشانه رفته است. من... 

 


دختر عزیزم فرزند امام حسین هم سن شما بود که به دست دشمنان امام کشته شد تا همراه با پدرش بتوانند دینشان را حفظ کنند و در برابر ظلم بایستند

 امیدوارم تو هم اهل بیت را الگو و سرمشق خودت قرار دهی و همواره در صراط مستقیم قدم برداری

امروز چهارم محرم همایش شیرخوارگان حسینی بود و ما هم به اونجا رفتیم تا با حرکتی نمادین شما رو به آقا تقدیم کنیم خیلی مراسم معنوی و پر شوری بود و البته پر از نی نی

خاله الهه و علی و خاله لعیا و محمد سامی هم اومده بودن

مامانی مامان جون و عمه هم بودن همه چیز عالی بود به جز اون موقع که شما پس دادی!!!!


انقده ناز و خوردنی شده بودی که هر عکاس و فیلم برداری به ما می رسید ازت کلی عکس میگرفتن حیف که به خودم نمیدادن

روز عاشورا هم رفتیم بازار مراسم تعزیه و سوزاندن خیمه هارو دیدیم که عکساشو همینجا میذارم


پ.ن. با تشکر از خاله سیمین به خاطر متن های زیباش

میگی ماما...

امشب خونه مامان جون بودیم که شما برای اینکه بغلت کنم ( چون لباس بیرون و پوشیده بودم) و با خودم ببرم شروع به گریه و غرغر کردی و وسط غرات گفتی ماما 

باورم نمیشد و فک کردم کاملا اتفاقی بودی تا اینکه فرداش هم گفتی و هربار که میخواستی بغلت کنم میگفتی


اینم صدای دل نشینت




واکسن 6 ماهگی

مامانی دیروز واکسن 6 ماهگیتو زدی خیلی گریه کردی بمیرم برات ولی خدا رو شکر هم پات کم درد گرفت و امروز دیگه خوب شده بود هم خیلی تب نکردی در حد نیم درجه تب داشتی

البته یکم بیحالی که فکر میکنم مال استامینوفنته


از امروز هم سوپ رو به غذاهات اضافه کردم در حد یه قاشق غذاخوری خوردی و خیلی دوست داشتی هیچیشو بیرون ندادی


وزن: 7100گرم

قد: 65 سانتیمتر

دور سر: 43 سانتیمتر


توانایی های کسب شده در ماه ششم

1- رساندن پا به دهان

2- نشستن بدون کمک برای چند لحظه

3- ابراز علاقه و تمایل نسبت به چیزها 

4- به طرف صداها میچرخد

5- اشیا را در دست میگیرد و به دهان می برد

6-  به پهلو می شود

7- اشیا را به سمت خود می کشد

8- یک دندان دارد

9- در میان اصوات نامفهوم واژه ماما را تلفظ کرده است