یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

بالاخره راه افتادی...

این هفته رفته بودیم باغ و مهمون داشتیم و شما دائما چسبیده بودی به من و غر می زدی شایدم غریبی می کردی وقتی مهمون ها رفتن ما هم اماده شدیم تا برگردیم به تهران. کفش هاتو پوشوندم و دستت رو گرفتم تا کمی راه بری در کمال تعجب دیگه غر نزدی و سعی کردی دست من و ول کنی و دیگه خودت راه رفتی قبلا تا چهار پنج قدم راه میرفتی و میافتادی ولی این دفعه بیشتر رفتی افتادی دوباره بلند شدی و رفتی و دوباره افتادی هر دفعه بیشتر میشد تا اینکه دیگه خیلی کم میافتی و همش میخای راه بری دو سه روز اول باز هم چهار دست و پا رو ترجیح میدادی ولی الان یه هفته از راه افتادنت گذشته فقط راه میری و خیلی کم چهاردست و پا میری.

ضمنا خوشت اومده و هی الکی دور خونه میچرخی میری و میای

کلا هم خیلی محتاط هستی و هم توی راه افتادن تنبل بودی، هم قدم رو، هم چهاردست و پا، هم سینه خیز؛ اما وقتی هم که هر کدوم و یاد گرفتی دیگه زود توش پیشرفت کردی و فرز شدی.

از توپ بازی هم خیلی خوشت میاد هر شب کلی با هم بازی میکنیم. توپ و که میندازم بلند میشی میری میاری سمت من وسط راه توپ ها رو پرت میکنی سمتم بعدشم خودتو میندازی تو بغلم و میخندی.

عاشق خنده هاتم مامانی بخند 

دیشب سه تا توپ و با هم برداشته بودی کلا هرچی توپ باشه دوست داری برداری و داشته باشی


خونه مامان جون هم همه توپ هاتو جا میدی توی دسته واکرت و با خودت این ور اون ور میبری

شعر یه توپ دارم قلقلیه رو هم یاد گرفتی و موقع بازی باهم میخونیم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد