یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

هفته بیستم لگد زدن سونو انومالی

این مدت انقدر مشغول مسایل دیگه و بچه داری و تولد و مسافرت و اسباب کشی و مریض داری و ... بودم که فرصت نکردم خیلی به شما و مراحل رشدت توجه کنم ببخشید 

ولی خدا رو شکر شما صحیح و سالم در حال بزرگ شدنی این موضوع رو شکمم به خوبی نشون میشده

تولدت مباررررک


بعدشم با بچه ها رفتین تو اتاق و اسباب بازی ها رو باز کردین و مشغول بازی شدین بعد از شام هم با بچه ها و مامانا گل یا پوچ و یه مرغ دارم بازی کردیم

آخر سر هم به همه بچه ها عروسک های نمدی جیمز و صوفیا رو که با کمک مامان نفس درست کرده بودیم دادیم

سالاد و الویه و ماست شام رو هم با کمک خاله شبیه صوفیا تزیین کردیم البته یکم خنده دار شده بود


اینم عروسک های صوفیا که برای گیفت ساختیم


پ.ن. هر کاری کردم این دوتا تیکه متن تو یه پست جا نشد بالاجبار تو دوتا پست نوشتم

تولدت مباررررک عشقم


عزیز دلم باورم نمیشه از اولین روزی که اومدی تو بغلم سه سال گذشته بهترین روز زندگیم بود با همه سختی هاش شاد و خوشحال بودم ولی خیلی زود گذشت این سه سال

چون روز تولدت مسافرت بودیم مهمونی تولدت رو با دوهفته تاخیر روز مبعث پیامبر گرفتیم ولی چون گفته بودی حتما امیرحسین و بهار باشن منم با مهمونی دوره یکیش کردم و امسال کلی بچه توی تولدت بودن بهار مهدیار امیرحسین زهرا نورا و مهراد کوچولو 

خیلی خوب بود که این همه بچه بودن ولی خودمونیما خونه رفت رو هوا و همه چی در هم برهم بود

موقع فوت کردن شمع و بریدن کیک که همه دور میز جمع شده بودن و در حال عکس گرفتن و حرف زدن و دست زدن بودن و سوت سوتک میزدن بعدشم که موقع باز کردن کادو ها همه ریختن وسط اتاق و همه بچه ها کادو ها رو باز کردن در یک لحظه همه هال شد پر از کاغذ کادو و اسباب بازی


تصویربرداری ممنوع ...


دوباره پوشک

طی تلاشهای نافرجام من در جداسازی شما از پوشک دیگه عزمم و جزم کردم بعد از تعطیلات عید از پوشک خداحافظی کنیم چون هم دیگه خیلی بزرگ شدی و عقلت کامل میرسه هم کامل با هم تمرین کرده بودیم و بلد بودی و هم برای مهد کودک یا کلاسی رفتن باید بدون پوشک میشدی
بعد از تعطیلات نوروزی صبح چهاردهم طی یک مراسم با شکوه با پوشک ها خداحافظی کردیم و کل بسته شو انداختیم سطل و دیگه پوشک نپوشیدی البته تا یک هفته همون بساط قبل بود و حسابی نجس کاری شد همه مخصوصا شلوار و لباس زیرت ولی بعد از اون دیگه همکاری کردی و گفتی
بعد از یک ماه حالا دیگه خودت میری دستشویی و وقتی کارت تموم میشه منو صدام میکنی

سفر مالزی سنگاپور

چون که تو عید نتونسته بودیم جایی بریم و خیلی حوصله مون سر رفته بود بابا جور کرد تا یه مسافرت بریم 

رفتیم مالزی و سنگاپور و با اینکه اونجا برنامه سفرمون خیلی فشرده بود ولی خیلی خوش گذشت بهمون

شما به کوالالامپور میگفتی کولالالامپور !

اونجا انقدر که چینی ها با موهای لختشون میخواستن از شما که موهات فرفریه عکس بگیرن شما زبون چینی و رو یاد گرفته بودی و مثه بلبل چینی حرف میزدی البته نه اینکه کلمات درست ادا کنیا ولی لهجه ت خیلی دقیق مثل چینیها بود


تو کل سفرم اصلا پیش من و بابا نیومدی و ما کلی مایوس شدیم همش یا پیش عمه و عمو حسین بودی یا مامان نفس!


تو کل سفرم رو موود عکس انداختن نبودی و خیلی عکسای خوبی نتونستیم ازت بگیریم این یکی از بهترین عکساته تو موزه مادام توسکادو سنگاپور که خیلی حرفه ای نشستی و پیانو زدی



پایش سه سالگی

بعد از اون مریضی هات و کم شدن وزنت هر چی وزنت میکردم نا امید میشدم برا همین چیزی ننوشتم قدتم که تغییری نمیکرد ولی دیگه گفتم سه سالگی تو پایشت رو بنویسم

وزن ۱۱.۵ کیلو

قد ۸۹ سانت

گل پسر

از وقتی یادم میاد دلم میخواست اسم پسرم رو بذارم حسین و خب شانسی که اوردم بعد از ازدواج با بابا امیر متوجه شدم که بابا هم دقیقا همین نظر رو داره پس از وقتی فهمیدیم شما اقا پسری به نام نامیه حسین آقا  متخلص شدی 

خوش اومدی به خانواده ما


الان ۱۶ هفته ته عزیزم