یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

یاسمین کوچولو

همه چیز در مورد یاسمین مامان و بابا

کربلایی یاسمین زیارتت قبول!

دختر گلم امسال نوروز رفتیم کربلا و شما با این که خیلی کوچیکی ولی متوجه بودی که رفتیم زیارت. هر بار ک ضریح رو میدیدی دستت رو میگذاشتی روی سینت و می گفتی سلام بر حسین وقتی هم ازت می پرسیدیم کجا اومدی می گفتی بربلا تا روز اخر هم صلوات فرستادن رو یاد گرفته بودی.

البته از این موضوع نگذریم که هم شما خیلی اذیت شدی هم ما چون به حال خودمون نبودیم و کلی خسته شده بودیم و شما هم کل سفر رو غذا نخوردی و با نوشابه و تنقلات خودت رو سیر می کردی و البته وزنتم کم شد.

شب جمعه کربلا بودیم و حرم امام حسین (ع) خیلی شلوغ بود. برای نماز مغرب رفتیم حرم ولی اصلا جا نبود بیشتر فضای صحن هم مردانه بود ک هشامل همه قسمت های اب خوری می شد وارد حرم که شدیم از بابا جدا شدیم و شما همش بهونه بابا رو می گرفتی و تشنه هم بودی و آب می خواستی و از دست من کاری بر نمیومد چون نه به آب دسترسی داشتم نه بابا و باید تا پایان نماز صبر می کردیم که حدود یک ساعت شد و دقیقه ای یکبار می گفتی آب می خوام بابا رو می خوام.

من همش به یاد حضرت رقیه بودم که بعد از روز عاشورا تشنه بود و آب می خواست و بعدش هم باباش و می خواست. و سنش هم فقط یک سال از شما بزرگتر بود.

اون جا دوست هم زیاد پیدا کردی که اسم یکیشون ریحانه شیعه بود و دختر مدیر کاروان بود و فقط ده ماه ازت بزرگتر بود و وقتی می خواستی صداش کنی می گفتی شیعه بیا 


ان شا الله همیشه رهرو امام حسین باشی گل دخترم

خدایا توانم رو زیاد کن

غمگینی آدم هایی که دوستشان دارم غمگینم می کند

گاهی دلم می خواهد با انگشتم گوشه لبشان را بالا ببرم شاید خنده یادشان بیاید

این که کاری از دستم بر نمی آید

این که زورم به دنیا نمی رسد

تلخ است 

خیلی تلخ ....

خدا

در خود نگاه میکنم که ببینم خطا کجاست؟

بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی می برم

آنجا که خالی از "خداست"

خدا

هر افتادنی همان برخاستن است. آن کس که به این حقیقت ایمان دارد به راستی خردمند است

خدا

پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا؟

فرزندم! چنین باش

 (وصیت امام علی علیه‌السلام به فرزندش امام حسن علیه‌السلام )
این، سفارش‌های پدری است که می‌رود؛
پدری که می‌داند لحظه‌ها می‌گذرند؛
می‌داند زندگی‌اش رو به پایان است؛
پدری تسلیم نظام روزگار و
از دنیا بیزار؛
ساکن خانه‌های گذشتگان که می‌داند نوبت اوست که خانه‌ها را بگذارد و برود.
این، سفارش‌های پدری است به فرزندش
و فرزندان، آرزوهای درازی دارند که به آنها نمی‌رسند؛
در راهی می‌روند که به نابودی می‌رسد.
فرزندان انسان، نشانه‌گاه تیر دردها،
اسیران روزگار،
تیررس رنج‌ها،
بندگان دنیا،
معامله‌گران هیچ و پوچ
و برنده‌های رقابت فنا و زوالند.
فرزندان انسان، در بند مرگ،
ناگزیر از رنج،
همدم اندوه،
آماج بلا،
شکست خورده شهوت
و جانشین مردگانند.
فرزندم!
این روزها که می‌بینم دنیا پشت کرده، روزگار سرکش از من می‌گریزد
و آخرت، نزدیک می‌شود.
از فکر و ذکر دیگران، رها شده‌ام.
به بیرون از خود، اعتنایی ندارم.
نگاهم از مردم، به درونم برگشته، به خود می‌اندیشم.
نزدیک شدن مرگ، از فکرها و خواهش‌ها هم مرا منصرف کرده
و حقیقت وجودم را عریان، پیش چشمم نهاده،
مرا مشغول اموری جدی کرده که شوخی برنمی‌دارند و
به حقایقی کشانده که عین واقعیتند.
فرزندم!
(این روزها از فکر دیگران بیرون آمده‌ام؛
ولی به تو فکر می‌کنم)
چون تو پاره وجود منی،
نه، بالاتر از این،
تو، خود منی،
رنجی به تو برسد، به من رسیده؛
اگر مرگ سراغت بیاید، سراغ من آمده؛
حال و احوال تو، حال و احوال من است و
به همین خاطر، این نامه را می‌نویسم.
می‌نویسم تا پشت و پناه تو باشد؛ چه من زنده بمانم و چه نمانم.
پسرم!
سفارشت می‌کنم از خدا پروا کن و
پیوسته به فرمان او باش
و با پیاپی به خاطر آوردنش، دلت را آباد کن و
به ریسمان او بیاویز.
کدام رشته، محکم‌تر از رشته بین تو و خداست
(اگر آن را بگیری)؟
دلت را زنده نگه‌دار؛ با یادآوری،
هوایش را بمیران؛ با پارسایی،
توانایش کن؛ با باور،
روشنایی‌اش ده؛ با اندیشه،
حقیرش کن؛ با فکر مرگ،
وادارش کن تا اقرار کند که دنیا رفتنی است؛
وادارش کن تا با چشم باز، ناگواری‌های دنیا را ببیند؛
وادارش کن واهمه کند از هیبت روزگار؛ از تغییر حال و احوال؛ از روزها و شب‌های تلخی که شاید در راه باشند.
داستان رفتگان را برایش بگو!
بگو بر سر آنها که پیش از او بودند، چه آمده!
دیار و یادگار رفتگان را نشان او بده!
بگو: "ببین چه‌ها کردند؛
از کجا کوچ کردند؛ کجا فرود آمدند و ماندنی شدند.
از کنار رفیقان، به دیار ناآشنایی رفتند و
همین امروز و فرداست که تو هم از آنها شوی".
فرزندم!
آخر راه را آباد کن.
آن دنیا را با این دنیا عوض نکن!
درباره آن‌چه نمی‌دانی، گفتگو نکن!
آن جا که لازم نیست حرفی بزنی، نزن!
اگر می‌ترسی در راهی گم شوی، همان اول راه، پا، پس بکش؛
چون در آستانه سرگردانی، باز‌ایستادن و تأمل، بهتر است از این که بگذاری حوادث هول‌ناک، تو را بر پشت خود بنشانند و هرجا ببرند.
به خوبی‌ها بخوان و اهل خوبی باش!
با دست و زبان، بدی را بران!
تمام سعی‌ات را بکن تا از اهل بدی، دور بمانی!
آن طور که شاید و باید، در راه خدا جهاد کن و نگذار تا ملامت هیچ ملامت‌گری، تو را نگه دارد،
در جست‌و‌‌جوی حقیقت، هر جا که هست، در اعماق سختی‌ها و در انبوه حوادث، غوطه‌ور شو
و پی فهم حقیقت دین باش!
خودت را عادت بده به صبوری و به تحمل ناگواری‌ها!
چه اخلاق خوبی است این صبوری و این شکیبایی در مسیر حق!
در همه احوال، وجودت را به خدایت بسپار!
پیش او باشی، پناهت امن است و نگهبانت قوی.
هرچه می‌خواهی، تنها از او بخواه
که دادن و ندادن، دست اوست.
مدام از او تقدیرهای خوب بخواه!
فرزندم، به این سفارش‌ها دقت کن و به این نامه، پشت نکن.